با یادی از استاد شهریار
گرچه پیر است این تنم، دل نوجوانی میکند
در خیال خام خود هی نغمه خوانی میکند
شرمی از پیری ندارد قلب بی پروای من
زیر چشمی بی حیا کار نهانی میکند
عاشقی ها میکند دل، گرچه میداند که غم
لحظه لحظه از برایش نوحه خوانی میکند
هی بسازد نقشی ازروی نگاری هر دمی
درخیالش زیر گوشش پرده خوانی میکند
عقل بیچاره به گِل مانده ولیکن دست خود
داده بر دست ِ دل و، با او تبانی میکند
گیج و منگم کرده این دل، آنچنانی کاین زبان
همچو او رفته ز دست و، لنَتَرانی میکند
گفتمش رسوا مکن ما را بدین شهرو دیار
دیدمش رسوا مرا، سطحِ جهانی میکند
بلبلی را دیده دل اندر شبی نیلوفری
دست وپایش کرده گم، شیرین زبانی میکند
نظرات شما عزیزان:
اول ، سپاس از اشتراک غزل سروده بنده بنام خیال که بایادی از استاد شهریار به اشتراک گذاشتم
دوم ، متاسفانه غزلم را دوبار پشت هم اورده اید ، کاش اصلاح بفرمائید
سوم ، بنده همان شاعر ساروی هستم اما نه جوان ، بلکه در آستانه ی پیری
براتون آرزوی سلامتی ، آرامش و موفقیت های روز افزون را دارم
پاینده باشید بمهر و نیکی در پناه حق
پاسخ: سلام بر شما بلبل شیرین سخن ممنون از حضور و تذکرات جنابعالی به دیده منت انجام خواهد شد.
برچسبها: خیالقاسم ساروی




















